آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده. فنک پوشیده: چو درویشی، به درویشان نظر به کن که جرم خود به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی. خاقانی. صبح فنک پوش را ابر زره در قبا برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب. خاقانی. هند و خزرش دو حلقه در گوش آن قندزدار و این فنک پوش. خاقانی (تحفهالعراقین)
آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده. فنک پوشیده: چو درویشی، به درویشان نظر به کن که جرم خود به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی. خاقانی. صبح فنک پوش را ابر زره در قبا برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب. خاقانی. هند و خزرش دو حلقه در گوش آن قندزدار و این فنک پوش. خاقانی (تحفهالعراقین)
که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه. لباس. پوشاک، خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی. خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیدۀ خود عطا کردندی و این گرامی تر از دیگر خلاع بود: یک ثوب سرداری ترمۀ تن پوش مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه. لباس. پوشاک، خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی. خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیدۀ خود عطا کردندی و این گرامی تر از دیگر خلاع بود: یک ثوب سرداری ترمۀ تن پوش مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کپنک پوشنده. کپنک پوشک. آنکه کپنک پوشد. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از مردم دون و الواط. (از آنندراج) : کپنک پوشهای میدانی در کمین تواند می دانی. صفای اصفهانی (از آنندراج)
کپنک پوشنده. کپنک پوشک. آنکه کپنک پوشد. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از مردم دون و الواط. (از آنندراج) : کپنک پوشهای میدانی در کمین تواند می دانی. صفای اصفهانی (از آنندراج)
شیک پوشنده، آنکه همیشه لباسهای پاکیزه و زیبا و گرانبها و مدروز پوشد، که جامه های او با برش و دوخت و قماش و نسیجی اعلاست، که عادتاً جامۀ شیک پوشد، (یادداشت مؤلف)
شیک پوشنده، آنکه همیشه لباسهای پاکیزه و زیبا و گرانبها و مدروز پوشد، که جامه های او با برش و دوخت و قماش و نسیجی اعلاست، که عادتاً جامۀ شیک پوشد، (یادداشت مؤلف)